باغ داستان باغ داستان
باغ داستان

Editor: Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Wednesday, July 06, 2005

داستان خرس های پاندا...
ماتئی ویسنی یک - ترجمه تینوش نظم جو




    آقاى ويسنى يك حالش خوب است؟ اصلاً در چه شرايطى چنين نمايشى نوشته است؟ آيا او هنگام نوشتن تب ۵۰ درجه داشته است؟ اينها همه سئوالاتى است كه ممكن است به ذهن تعدادى از خوانندگانى برسد كه نمايشنامه «داستان خرس هاى پاندا...» را خوانده اند. با كمى تامل مى توان ثابت كرد «ويسنى يك» در بهترين شرايط روحى چنين نمايشى را نوشته است.سال ها پيش ميلان كوندرا در كتاب «هنر رمان» رمان را فراتر از آن مى انگاشت كه كارش فقط بسط دادن داستانى منظم يا به تصوير كشيدن زندگى واقعى شخصيت ها باشد و در ضمن رد پاى نويسنده در طول رمان مشخص نباشد. با اين سخن كوندرا مى توان به داستان ها و رمان هايى رسيد كه براى انسان نو نگاشته شده اند، انسان هايى با دغدغه هاى نو و دنياهاى جديد كه ديگر با دلايل ساده انگارانه و واقعى گذشته اقناع نمى شوند. شايد بررسى «سائيدگى هاى پيرامونى» نيچه كه تغيير و تحول را در ذات بشر و محيط اطرافش پى مى گيرد، مفهوم بالا را برايمان قابل هضم تر و عينى تر كند.اگر ميلان كوندرا نويسنده اهل چك و ساكن فرانسه چنين تلقى اى در باب رمان و داستان دارد، دليلى در دست نيست كه ماتئى ويسنى يك نويسنده اهل رومانى و ساكن فرانسه چنين نباشد و نينديشد و در ژانر ادبيات نمايشى به بيان چنين تفكرى نپردازد.نمايشنامه «داستان خرس هاى پاندا...» روايت عاشقانه زن و مردى است كه ممكن است واقعى يا خيالى باشد. اما هر چه هست، اتفاق افتاده و نوشته شده است. زن و مردى كه چگونگى مجالست و همنشينى آنها مبهم و خيالى است.شايد آشنايى آنان در افتتاح رستورانى خيالى باشد كه شخصيت مرد نمايش در آن ساكسيفون نواخته، روى پيراهن زن بالا آورده و بعد بدون آنكه چيزى كاملاً مشخص شود به آشنايى شان انجاميده است.مرد از زن مى خواهد با او همراه شود. زن بعد از اندكى كشمكش مى پذيرد اما نه بيشتر از نه شب و اين نه شب مراحلى را شكل مى دهد كه آن دو را از روى تخت كه نمادى از جسمانيت «فرويد»ى است، به سوى غايتى معنوى پرواز مى دهد. همچنان كه در صحنه هاى پايانى آن دو ديگر روى زمين نيستند، بلكه پر كشيده اند و پرواز مى كنند.اما به موازات اين حركت كه در عمق و معنا ساحت نمايشنامه را شكل داده، حركتى زبانى و ساختارى را نيز مى توان در نمايش دنبال كرد. حركتى از زبان به سوى آوا و صدا، حركت از نوشتار به سوى گفتار و صوت. ويسنى يك زمانى كه به تعالى روحى اشاره مى كند به موازات آن تعالى بيانى و ساختارى را نيز دنبال مى كند (حرف ها و اشيا و حركات ابتدايى نمايشنامه را با آواها و صداهاى پايانى نمايش مقايسه كنيد.) در صحنه اول زبان، اشيا و اشكال به عنوان عنصر ارتباطى دو شخصيت (كه تنها شخصيت هاى نمايش هستند) نقشى اساسى ايفا مى كند، اما بعد از هديه اى كه زن به مرد مى دهد (در شب چهارم روند به سوى صداها و اصوات تغيير مى يابند.هديه زن قفسى است خالى با روكش سياه كه در آن پرنده اى عجيب كه ديده نمى شود و با نور بارور مى شود، روند اين تغيير را فراهم مى كند. اين هديه نمادى مى شود براى دو تغيير در ساحت داستان. اولى تغيير پرسوناژها از جسمانيت به روحانيت و دومى تغيير سبك و زبان داستان كه اين تغيير را مى توان با دلالتى آشكار دريافت صداى پيغام گير و اصواتى كه از آن به گوش مى رسد، بدون آنكه شخصيتى معرفى شود، ذهن مخاطب را به سوى اين تغيير آماده مى كند تا در صحنه آخر كه از درون اتاق صداى شخصيت ها (با حذف فيزيكى آنان) شنيده مى شود، هضم و پذيرش اين دگرديسى و تغيير را راحت تر كند: صداى كميسر، صداى زن جوان، صداى مرد جوان و...همچنين قسمتى از عنوان نمايش «به روايت يك ساكسيفونيست» بر نقش صداها و آواها در ساختار به وجود آمده در نمايش صحه مى گذارد.ويسنى يك صداى پيغام گير تلفن را كه در لحظه هاى مختلف نمايش به گوش مى رسد وسيله معرفى شخصيت هايى قرار داده كه وجود ندارند يا دارند و اصلاً اصرارى بر معرفى آنان ديده نمى شود تا با اين شيوه تحولى را كه ذكر شد (زبان به سمت آوا) پذيرفتنى كند.در صحنه اى ديگر مرد با شنيدن صداى پاى همسايه ها زندگى روزمره شان را تجزيه و تحليل مى كند. اينكه هر صوت نماينده كارى است كه شخصيتى پنهانى انجام مى دهد، هر چند ديده نمى شوند اما مو به مو تجزيه و تحليل مى شود. اينجا است كه صداها نقش اساسى خود را _ كه محور نمايش بر پايه آن استوار شده است _ بيش از كلمات و نوشتار نشان مى دهند.در واقع نويسنده مى خواهد ميان دو حوزه زبان كه شكل ساختارى اثر را تشكيل مى دهد و حوزه معنا ارتباطى پنهانى و درونى به وجود آورد و چنان آن را در اثر درونى كرده كه خواننده اين تغيير و تحول را كاملاً درك كرده و به واسطه همين ادراك نبود شخصيت، حالات و اشيا را در پايان نمايش تجزيه و تحليل مى كند.يك نماد ديگر نيز در نمايش به چشم مى خورد، در صحنه هايى از نمايش شخصيت ها سيبى را از يخچال برمى دارند و مى خورند. اگر سيب نمادى براى حركت به سمت عشق و تعالى باشد، بنابراين در صحنه پايانى زمانى كه صداها (نه شخصيت ها) در راه مى شكنند، روى صندلى كه مانعى در برابر باز شدن در است، سبدى پر از سيب ديده مى شود، سبدى كه نمادى براى عشق است كه به صداها تقديم مى شود. عشقى كه مى تواند راهگشاى كار دختر جوان طبقه پايين و پسر جوان طبقه بالايى باشد كه سرانجام فرصتى براى ملاقات هم پيدا كرده اند و اين ملاقات را زن و مردى فراهم كرده اند كه خود از روى تخت به بالاى اتاق پرواز كرده اند. اشخاصى كه به سمت آوا و صداى ماورايى تغيير شكل داده اند و از اين تغيير ناراضى هم نيستند.با اين توضيحات شايد بتوان به تعدادى از خوانندگان كه سئوالاتى از صحت و سقم مزاجى و روحى ويسنى يك مى پرسند، گفت حال آقاى ويسنى خوب است. مغزش خوب كار مى كند و در هيچ شرايط بدى كه نشان از تب، مريضى يا كسالت باشد، نمايشش را ننوشته است. آقاى ويسنى يك حالش كاملاً خوب است.

تماس  ||  6:56 PM




: