باغ داستان باغ داستان
باغ داستان

Editor: Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Friday, October 08, 2004

برگرفته از «Oktober 2004, شهروند, شماره ۹۲۷ »


    طوطي سياه، كلاغ سبز: جمع آوري و ترجمه داستانهاي هوشنگ گلشيري در زير يك سقف



    پژمان مصلح


    زجور و عدل در هر دور سازي است
    در او داننده را پوشيده رازي است
    نظامي
    ترجمه انگليسي گزيده اي از داستانهاي كوتاه نويسنده فقيد، هوشنگ گلشيري (2000ــ1937)، رويداد ادبي مهمي است كه در محافل ايراني به طور كلي بي سر و صدا باقي مانده و در مطبوعات فارسي زبان هنوز بازتاب درخوري نيافته است. «طوطي سياه، كلاغ سبز» “Black Parrot , Green Crow” عنوان مجموعه اي متشكل از 18 داستان و 3 قطعه شعر از زنده ياد گلشيري است كه زير نظر دكتر حشمت مويد، از دانشگاه شيكاگو، و با همكاري جمعي از فارسي شناسان (Persianists)، توسط انتشارات ميج Mage در سال گذشته به چاپ رسيده است. (1)

    پيشتر از اين، در اوايل دهه نود ميلادي، به همت دكتر مويد مجموعه انگليسي پر حجمي از داستانهاي كوتاه فارسي كه به نوعي تاريخچه هشتاد ساله اين فرم ادبي در ايران از جمالزاده تا جوانترهاي يك دهه پيش را دنبال مي نمود، تهيه و انتشار يافت و اينك با ارائه «طوطي سياه، كلاغ سبز» از يكسو انتظار مشتاقاني كه مترصد برگردان تازه اي از گروه شيكاگو بودند به پايان انجاميد و از سوي ديگر جاي خالي كتابي ويژه گلشيري بزرگ كه بتواند در كنار مجلدهاي انگليسي مختص به داستانهاي كوتاه مهشيد اميرشاهي، گلي ترقي، سيمين دانشور، غلامحسين ساعدي و صادق هدايت قرار گيرد، پر شد. (2)

    پيش از انتشار مجموعه اخير، در رابطه با شيوه نگارش گلشيري، دكتر مويد از امكانات زبان فارسي و «ترفند»هاي نويسندگي او ــ كه البته تا حدودي ابزار مبارزه با سانسور دوره هاي پهلوي و پس از پهلوي و تا اندازه اي نمايانگر سليقه شخصي او در طلب كار و زحمت از خواننده است ــ چنين مي نويسد:
    «گلشيري از هر ترفند فكر و زبان استفاده مي كند تا خواننده را گيج و مستأصل كند. مثلاً وقتي فصلي را با كلمه «گفت» آغاز مي كند بدون نام گوينده و شنونده، خواننده با معمايي روبرو است و تا چندين صفحه را نخواند و باز نخواند و قرينه هاي كوچك و غالباً مبهم را درست نفهمد، نمي داند كي گفت، كي گفت، به كي گفت، چرا گفت، حتي چه گفت. گلشيري اگر داستاني به يكي از زبانهاي غربي يا عربي مي نوشت و مجبور بود كه دست كم ضمير فعل را هم، مونث يا مذكر همراه فعل بياورد، تا حدي اين آلت شكنجه خواننده يا وسيله هوش آزمايي او را از دست مي داد. زبان فارسي به او اين امكان را داده است كه خواننده را به نوعي جان كندن فكري وادار كند.» (3)
    همچنين در مورد تأثير سياق گلشيري بر روي ترجمه آثارش چنين توضيح مي دهد:
    «اين شيوه نويسندگي جاذبه گلشيري را تا اندازه اي محدود به زبان اصلي كرده است و ترجمه داستان هايش ناچار اين قدر پيچيده و گمراه كننده نيست.» (4)
    «طوطي سياه، كلاغ سبز» معرف سي سال داستان كوتاه نويسي و معدود سالي شعر سرايي گلشيري است. در خلال اين سالها، وي حداقل 45 داستان كوتاه به رشته تحرير درآورد كه بعضي از آنها در زمان قبل از انقلاب تنها زير نام مستعار و يا در خفا مجال چاپ يافتند و تعدادي ديگر در سالهاي بعد از انقلاب، و در مواردي فقط در خارج از ايران، منتشر شدند. اين ممنوع القلمي و مخفي كاري بيانگر شخصيت نويسنده و نوع كار او و همچنين نشانه جو سلطنتي و بعدها انقلابي حاكم است. به استثناي چهار داستان، متن فارسي تمامي داستانهاي «طوطي سياه، كلاغ سبز» را در مجموعه «نيمه تاريك ماه» چاپ ايران مي توان يافت. (5) اصل فارسي «معصوم دوم» و «معصوم چهارم» به دليل موضوع و اشارات ديني در حال حاضر در ايران ممنوع الانتشار هستند، «برما چه رفته است، باربد؟» چاپ آلمان و سوئد است و چنانكه اشاره خواهد شد تا مدتها چاپ آلمان يا سوئد باقي خواهد ماند، اما «نقل نقال» در جلد دوم «باغ در باغ» آمده، كه چاپ وطني است.
    قديمي ترين داستان مجموعه انگليسي، «پشت ساقه هاي نازك تجير»، حدود 1347 هجري شمسي و متاخرترين اثر، «بانويي، آنه و من» در فروردين 1376، تقريباً سه سال قبل از فوت نويسنده، نوشته شده اند. 11 داستان از 18 داستان مجموعه در سالهاي قبل از انقلاب 1357 نگاشته شده اند، يعني در همان سالهاي سانسور سلطنتي كه احمد شاملو نوشت، «داسي سرد بر آسمان گذشت كه پرواز كبوتر ممنوع است.» 7 داستان ديگر متعلق به بعد از انقلاب مي باشند يعني دوراني كه سلب آزادي هاي پيش پا افتاده شخصي بر سانسور ارثي مضاعف شد و شاملو اين بار سرود، «دهانت را مي بويند / مبادا گفته باشي دوستت دارم.» داستانهاي «طوطي سياه، كلاغ سبز» متاثر از نابساماني هاي هر دو دوره پهلوي و جمهوري هستند. چهار از پنج داستان «معصوم»ها كه به تدريج در قبل و اندكي بعد از انقلاب، در ايران به چاپ رسيدند، نيز در مجموعه گنجانده شده اند. عدم ترجمه «معصوم پنجم» كه به زعم گلشيري در مرحله بالاتري از «شازده احتجاب» قرار دارد و گويا فقط يك بار و آن هم در هرج و مرج آزادي نماي سال 1358 اجازه چاپ گرفت، با در نظر گرفتن اينكه «معصوم پنجم» در حقيقت نولا Novella است، قابل توجيه است. «نقل نقال»، هجدهمين داستان مجموعه، پس از 17 داستان اول كه خط زماني مشخصي را طي مي كنند، و پيش از سه قطعه شعر ترجمه شده، آمده است و در حقيقت از آثار قبل و بعد مندرج، تميز داده شده است.
    شاعر متوفي، مهدي اخوان ثالث، در «نقل نقال» حضور دارد و اين مشخصه داستان شباهتي به وجود سهراب سپهري در داستان «بزرگ بانوي روح من» اثر گلي ترقي دارد.
    مطالعه نزديك داستانهاي «طوطي سياه، كلاغ سبز» بخصوص 17 داستان اول، خواننده را متوجه مي كند كه داستانها كاملاً مستقل از يكديگر و صرفاً پراكنده نيستند، بلكه گونه اي ارتباط و آميزش در بين آنها وجود دارد. در قرن بيستم، نگارش نوع خاصي از فرم داستان كوتاه يعني داستانهاي كوتاه به هم پيوسته Linked Short Stories، بخصوص با انتشار «دابلني ها» The Dubliners، اثر جيمز جويس James Joyce، شيوع پيدا كرد. (7) شخصيتهاي اصلي و گاهي مشترك داستانهاي جويس با بازگشت زمان اغلب رشد فكري مي كنند و دانايي هايي را كسب مي نمايند. نقش محل، زمان و تم هاي مشترك در انسجام بخشيدن به چنين مجموعه هايي غير قابل انكار، بلكه ضروري هستند. «طوطي سياه، كلاغ سبز» از اين نوع مجموعه داستانهاي به هم پيوسته نيست. در نوع ديگري از داستانهاي به هم پيوسته كه شخصيتهاي مشترك را در لابه لاي داستانها نمي يابيم، وجود تم هاي واحد و گاهي عناصر محلي و زماني يكسان وحدت لازم را به مجموعه مي دهند. نمونه اين نوع دوم داستانهاي به هم پيوسته مجموعه ريچارد فورد Richard Ford به نام A Multitude of Sins است كه روابط بين زنان و مردان و مفهوم گناه را مورد كندوكاش قرار مي دهد. از آنجايي كه داستانهاي «طوطي سياه، كلاغ سبز» گزيده ويراستار و قاعدتاً متضمن طرحي از پيش حساب شده اند، به سختي مي توان بخش داستاني كتاب را از نوع داستانهاي به هم پيوسته، به معناي خاص دوم اصطلاح، دانست، اما تكرار و تبلور تم هاي متعدد در بسياري از داستان ها ارتباط انكارناپذيري را در بين آنها ايجاد مي كند و نتيجتاً خواننده را به مفاهيم والاتري از آنچه كه خواندن تك تك داستانها به طور پراكنده نصيب او مي ساخت، مي رساند؛ به طوري كه زيبايي تمامي داستانها از جمع زيبايي هر يك از داستانها بيشتر است.
    از تم هاي تاكيد شده در داستانهاي «طوطي سياه، كلاغ سبز»، از مبارزه با دستگاه حاكم، حبس و شكنجه، جريانات چپ، سانسور روزنامه ها، موقعيت و وظيفه هنرمند (نويسنده و نقاش و غيره) در رابطه با هنر و در قبال جامعه، اعتقادات مذهبي، خودكشي و مشروب خوري (و يا دقيق تر، عرق خوري) را مي توان نام برد. (8) بدون شك، مبارزه سياسي تم محوري اكثر داستانها است و در بين اين نوع داستانها، گرايش به جريانات سياسي «چپ» و «سرخ» به وضوح در داستانهاي اوليه به چشم مي خورند. دختر بچه «عروسك چيني من» چگونگي زندان بودن پدرش را با عروسكش بازآفريني مي كند. «بختك» از مادري سخن مي راند كه پسرش ناپديد شده است. در پايان «دو روي يك سكه» شخصيت پسر در مي يابد كه پدرش پس از شنيدن نحوه اقدام به خودكشي حاج سياح محلاتي در سجن ناصرالدين شاه، خود را در زندان كشته است و البته در اينجا قرينه اي بين ناصرالدين شاه قاجار و محمدرضا پهلوي به وجود آمده است. (9)
    در «مردي با كراوات سرخ» مظنوني ظاهراً با بينش چپي، به همين علت كراوات او «سرخ» است، زير نظر مامور ساواك است.
    معضل شخصيت اصلي مرد در «نمازخانه كوچك من» وجود انگشت ششمي بر روي پاي «چپ» او است. در «بر ما چه رفته است، باربد؟» كه پس از انقلاب در سوئد و آلمان چاپ شده، پسر بچه داستان پس از مشاهده پدر در زندان، برخلاف دختر بچه داستان پيش از انقلاب در «عروسك چيني من» كه ماجراي ديدارهاي متعدد با پدر در زندان را به نمايش مي گذارد، براي هميشه سكوت اختيار كرده و لال مي شود. داستان كوتاه «سبز مثل طوطي، سياه مثل كلاغ»، كه عنوان كتاب با تعبيراتي پر مفهوم از آن گرفته شده، يكسال پس از پيروزي انقلاب، در زماني كه بيشتر مردم به تدريج متوجه مي شوند كه به جاي خضر خرس آمده است، نوشته شده و مرد ساده لوحي را نشان مي دهد كه فروشنده روباه صفتي به جاي طوطي خوش سخن و سبز رنگ، كلاغ قارقاركن رنگ شده اي را به او قالب كرده است. اين داستان با زبان استعاره همان بهت و شكست سال بعد از انقلاب 1357 را كه دكتر رضا براهني در «قابله سرزمين من» (نوشته مهر 1358) نشان داده، عنوان مي كند. راوي قابله دوست داشتني است كه اميد رفتن به مكه را در سر دارد تا آنكه او را به بستر زائويي مي برند كه معلوم مي شود در حقيقت مردي است كه نه ماهه حامله است.
    افسردگي و پريشان خاطري مواجهه با «زائويي مذكر» و به دنيا آوردن نوزادي فاقد پدر و مادر طبيعي، او را از نظر روحي و جسمي به زانو در مي آورد و مريض مي كند و طبعاً از سفر مكه باز مي دارد. (10)
    برشمردن تم ها و آوردن مثالهايي مربوط به ساواك، زندان، كمونيسم و انتحار نبايد تصويري موحش و محجر از «طوطي سياه، كلاغ سبز» به وجود آورد. طنز و شيطنت خاصي در تمامي داستانها، حتي در سياسي ترين آنها، موج مي زند، خواننده غرق صراحت در بيان مطالب جنسي مي شود و شجاعت و دلسوزي عميقي در داستانها به چشم مي خورد. مامور ساواك در «مردي با كراوات سرخ» با طنز مستتري مورد تمسخر قرار مي گيرد تا جايي كه با مظنوني كه قرار بود او را قدم به قدم بپايد، هم پياله مي شود و در عالم مستي كارت كذايي ساواك خود را ــ كه گويا سابقاً مايه تفاخر بوده ــ به مرد مظنون واگذار مي كند. در «نمازخانه كوچك من» مردي كه انگشت ششمي بر روي پاي چپش دارد دائماً درصدد قايم كردن و يا نشان دادن عضو اضافي خود به اشخاص گوناگون مي باشد و صحنه هاي طنز آلودي را ايجاد مي كند كه شيطنت گفتگوهاي مربوطه به راحتي در ترجمه انگليسي حفظ شده اند. در «يك داستان خوب اجتماعي» با يكي از جملات قصار گلشيري نيز مواجه مي شويم كه از طيف تك مضرابهاي وودي آلن Woody Allen است و همان لذت شنيدن متلك هاي كارگردان بنام را به خواننده مي رساند. تنها وودي آلن را با آن قد و قامت و قوز و قيافه در يكي از پارتي هاي روشنفكران و هنرمندان نيويورك مجسم كنيد كه مشروب به دست با ژستي فيلسوفانه اين جمله گلشيري را ادا كند،“In my view masturbation is not a good thing. It makes you idealistic.” (11)
    گلشيري طي مصاحبه اي گفته، «مسئله براي من تكنيك است.» (12) به غير از شيوه رمزي، گلشيري شگرد جريان سيال ذهن را نيز به خدمت مي گرفت.
    در مقدمه «طوطي سياه، كلاغ سبز»، به علاقه گلشيري به ويليام فالكنر William Faulkner اشاره شده است كه خود در شمار نويسندگان بنامي بود كه از تكنيك جريان سيال ذهن استفاده مي نمود. شگرد ديگري كه در داستانهاي گلشيري مشهود است رجوع به گذشته است و به نظر مي رسد كه در مواضعي به منظور ايجاد Suspense و يا به قول گلشيري «هول و ولا» از اين شيوه سود مي جسته است. او گاهي در همان سطر اول و يا چند جمله اول، پايان داستان را مي گويد و باقي داستان را به صورت حركتي (و يا حركاتي) مهيج به سوي پاياني كه در ابتداي داستان آمده است، تبديل مي كند. «معصوم سوم» با اين جمله شروع مي شود، «ماموران شكارباني ديده بودنش كه از يك جاده بزرو بالا مي رود»؛ در آغاز «هر دو روي يك سكه» مي خوانيم، «راستش را اگر بخواهي من كشتمش، باور كن»؛ و در ابتداي داستان درخشان «گرك» در مي يابيم، «ظهر پنجشنبه خبر شديم كه دكتر برگشته است و حالا هم مريض است. چيزيش نبود. دربان بهداري گفته بود كه ... هر وقت هم كه بيدار مي شود فقط هق هق گريه مي كند.» پرورش جملات آغازين پر بار يكي از عوامل ارزيابي يك داستان كوتاه به شمار مي رود. جملات نمونه بالا را با جملات اول داستان معروف «گل سرخي براي اميلي» اثر فالكنر مقايسه كنيد، «وقتي اميلي گرايرسون مرد، همه اهالي شهر ما به تشييع جنازه او رفتند: مردان به دليل نوعي علاقه احترام آميز براي سمبلي از دست رفته و زنان بيشتر از روي كنجكاوي ...» شباهت هاي جملات مذكور بر فرض اينكه چندان تصادفي هم نباشند باز نشانه تسلط بر و اطلاع از فنون نويسندگي است. (14) گلشيري مي گفت كه، «نويسنده بايد روي شانه نويسنده قبلي بايستد، نه اينكه ماقبل او قرار گيرد» (15) و بي مهابا از كم سوادي خوانندگان و كم اطلاعي نويسندگان سخن مي راند، «خواننده هاي ما اغلب درس رمان خواندن نديده اند... يك رمان نويس 21 ساله آنها (فرانسوي ها) از رمان نويس 40 ساله ما بيشتر مي داند. خواننده هاي ما دوران كودكي خود را مي گذرانند." (16)
    گلشيري ضمن استفاده از شگردهاي مدرن داستان نويسي همچنين نگاه نافذي به ادبيات كهن فارسي داشته و گفته:
    «به نظر من نويسندگان ما بهتر است به جاي تقليد از رئاليسم جادويي و رئاليسم سوسياليستي ...، به سرچشمه هاي ادب خودمان برگردند و آنها را با دستاوردهاي جهاني داستان نويسي پيوند بزنند.» (17)
    در «معصوم سوم» كه سرشار از ابيات ناب از خمسه نظامي است، شخصيت «استاد»، كه گچ بر هنرمندي است، تيشه به دست و فرهادوار به قله «شاه كوه» مي رود تا آن را «از جلو راه» بردارد. گلشيري بدين ترتيب بعد تازه اي به داستان «خسرو و شيرين» اضافه كرده است. «خسرو و شيرين» داستاني است كه در نزد مردم عادي به عنوان داستان عشق و رقابت عشقي و نهايتاً يأس يكي و كام ديگري شناخته شده، گو اينكه حافظ بار اخلاقي نيز بر دوش داستان افكنده است:
    اجرها باشدت اي خسرو شيرين دهنان
    گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده كني
    گلشيري با استناد به نظامي، و نه صرفاً اميال سياسي خود، چهره اي جورستيز از فرهاد مي سازد و در اين ميان آشكار ننمودن راز ظلم دور و زمانه با افراد دور و غير، و لابد در لفافه سخن گفتن را، با تشبث به نظامي، تجويز مي كند:
    زجور و عدل در هر دور سازي است
    در او داننده را پوشيده رازي است
    نمي خواهي كه بيني جور بر جور
    نبايد گفت راز دور با دور
    در داستان «برما چه رفته است، باربد؟» رمز سكوت باربد، پسر خردسال، با دانستن منشأ نام او آشكارتر مي شود؛ در شاهنامه فردوسي، باربد نوازنده دربار خسرو پادشاه ساساني است كه خبر مرگ شبديز، اسب پادشاه، را به طور غير مستقيم به او مي فهماند.
    با تعقيب خط زماني سي ساله داستانها، تغيير جهت بينش سياسي نويسنده قابل رويت است. در داستانهاي اوليه شيفتگي چپي تا حد جنون پيش مي رود و چيزي كمتر از ايمان مذهبي و افراطي شخصيتهاي بعضي از «معصوم»ها ندارد. وابستگي به تفكرات چپي در «نمازخانه كوچك من» تا اندازه اي است كه لغت «سرخ» 13 دفعه و كلمه «چپ» 16 مرتبه تكرار شده اند. پيرمرد «يك داستان خوب اجتماعي» كه از باز كردن قفل رمزي «روسي» عاجز مانده، شاهد است كه چگونه بعد از باز كردن قفل و انداختن آن در حوض آب، «موج» ايجاد مي شود. اما تندي و آتش (لابد سرخ) دهه چهل و پنجاه شمسي در داستانهاي دهه هاي بعد، مثلاً در «انفجار بزرگ» به تثبيت زندگي و سپاس لحظه ها مبدل مي شوند. در داستان ترجمه نشده «آتش زردشت» كه در مجموعه «نيمه تاريك ماه» آمده، و اي كاش ترجمه شده بود و با داستان ترجمه شده «بانويي، آنه و من» قرابت دارد، پشيماني از «تلف» كردن «جواني» بر سر «آرمان» هايي كه مثلاً «كشور ما بشود بهشت باكو، بهشت لنينگراد» با صراحت، صداقت و فروتني اظهار شده است. داستان با بازگشت به اصل پايان مي انجامد، شعله هاي آتش بخاري ديواري، راوي را به ياد زردشت ــ و نه ميدان سرخ مسكو ــ مي اندازد و اگر چه اشاره اي به «سرخي» آتش مي شود اما ديگر تاكيد بر «گرم» بودن و عدم وجود «لكه سياه» در «كانون» شعله ها است.
    ***
    بر روي جلد كتاب Black Parrot Green Crow تصوير كلاغ سبز رنگي منقش شده است. گزينش عنوان كتاب دست مريزاد گفتن دارد چرا كه در چهار كلمه خواننده را از همان ابتدا هشدار مي دهد و آماده دست و پنجه نرم كردن با نويسنده و آثارش مي كند. گلشيري نويسنده اي بود كه نه پهلوي و نه جمهوري نتوانستند او را از پاي درآورند. او را بر روي پشت جلد كتاب مي يابيم كه سيگار به دست (گويا سيگار «مهر» مي كشيده)، در حالي كه دست ديگرش را در زير چانه گذارده، با لبخند خفيفي، صاف و ساده، بر روي سكويي نشسته است. گفته اند كه تنها چيزي كه در طي سالها در مورد او عقب نشيني نمود خط موي سر او بوده است و بس. (18) او «در وحشت انگيزترين شبها، آفتاب را به دعايي (اميدوار) طلب» نمود، نهراسيد و نوشت و راههاي نوشتن را به يك يا دو نسلي نشان داد و تا آنجا پايداري نمود كه تنها نوشتن برايش باقي ماند. در داستان ارزشمند «نيرواناي من» كه در شناسايي هنر گلشيري حائز اهميت است، گلشيري شاعر قلم از انگشتان گلشيري نويسنده مي ربايد و در مظلم ترين لحظات مملكتش، در لابه لاي سطور داستاني كه در آن حروف و حرفه راوي با حركت و حيات نويسنده ممخروج شده، چنين مي سرايد:
    «چه مي توانم بگويم؟ كه مثلاً اينجا خانه من است ؟ نه، من خانه اي ندارم. سقفي نمانده است. ديوار و سقف خانه من همين هاست كه مي نويسم، همين طرز نوشتن از راست به چپ است، در اين انحناي نون است كه مي نشينم. سپر من از همه بلايا سركش ك يا گ است.»
    «طوطي سياه، كلاغ سبز» تاريخ سياسي و اجتماعي ايران در دوره هاي سلطنتي و اسلامي را به شيوه رمزي و با به بازي گرفتن مميزي روايت مي كند، هرچند كه تحقق اين مهم در يك جلد و در زير يك «سقف» نه به خط و نه در خطه نويسنده بلكه در زمين و به زبان ديگري ميسر شده است.


پانويس:
(1) Golshiri , Houshang. Black Parrot, Green Crow: a collection of
short Fiction. Ed. Heshmat Moayyad, Washington: Mage Publishers, 2003.
(2) Moayyad, Heshmat, ed. Stories from Iran:
a Chocago Anthology 1921-1991. Washington: Mage Pulishers, 1992.
(۳) مويد، حشمت. «نثر داستان نويسي فارسي، مروري كوتاه»،‌ در خوشه هائي از خرمن ادب و هنر (۶)، دارمشتات ــ آلمان: چاپ ريحاني، 1995، صص 270-271.
(۴) ماخذ (۳) صفحه 271.
(۵) گلشيري، هوشنگ. نيمه تاريك ماه، داستانهاي كوتاه، تهران: انتشارات نيلوفر، 1380
(۶) گلشيري، هوشنگ. «نقل نقال» در باغ در باغ، جلد ۲، تهران: انتشارات نيلوفر، 1378، صص 583 ــ 573.
(7) Lynch, Gerald. “Introduction: The Canadian short story and story Cycle” in The one and the Many, English-Canadian short story cycles,
Toronto: University of Toronto, 2001 pp 3-32.

(۸) در بسياري از داستانهاي گلشيري، چه از دوران قبل و چه از دوران بعد از انقلاب 1357، شخصيتهاي تخيلي دمي به خمره مي زنند و به عالم مستي پناه مي برند.
بي آنكه بخواهم سه جزء راوي، نقاب (Persona) و نويسنده را در يك جا جمع زده باشم، ذكر خاطره اي از مقدمه «طوطي سياه، كلاغ سبز» در اين مقطع خالي از لطف نيست. دكتر مويد مي نويسد گلشيري در مهماني شامي كه بمناسبت انتشار Stories from Iran در منزلش برگزار شد، حضور داشت. تاريخ 25 اپريل 1992 بود و گلشيري در آن هنگام به امريكا آمده بود. مدتي بعد از صرف شام، وقتي گلشيري متوجه مي شود كه از پذيرايي با مشروف الكلي خبري نيست، با خنده از اين فقدان گله مي كند و دكتر مويد از سر مزاح به او مي گويد كه به همين دليل همكيشان من در ايران (منظور بهائيان است) را مي كشند. گلشيري در پاسخ خنده جانانه اي سر مي دهد ولي تا آخر شب مي گفته كه ته گلويش خشك “dry” است.
(۹) سياح محلاتي، حاج محمد علي. خاطرات حاج سياح يا دوره خوف و وحشت. به كوشش حميد سياح، تهران: انتشارات سپهر، 2536 شاهنشاهي، صص 355.
(10) براهني، رضا. «قابله سرزمين من». شهروند، شماره 668.
(۱۱) رجوع كنيد به صفحه 24 از ماخذ ۱.
(12) گلشيري، هوشنگ. «خلاقيت، سهم اصلي در نويسندگي» در باغ در باغ، جلد ۲، تهران: انتشارات نيلوفر، 1378، صص 703ــ695.
(۱۳) ماخذ بالا.
(14) Faulkner, William. “A Rose for Emily” in Collected Stories of William Faulkner, New York: Vintage Books, 1995, pp 119-130.
(۱۵) گلشيري، هوشنگ. «رو در روي آينه هاي در دار» در باغ در باغ، جلد ۲، تهران: انتشارات نيلوفر، 1378، صص 852 ــ 801.
(۱۶) گلشيري، هوشنگ. «نوشتن رمان صبر ايوب مي خواهد» در باغ در باغ، جلد ۲، تهران: انتشارات نيلوفر، 1378، صص 798ــ 771.
(۱۷) ماخذ بالا
(۱۸) بهبهاني، سيمين. «نشانه گيري با فاصله از هدف» در ياد بعضي نفرات، تهران: نشر البرز، 1378، صص 401ــ389.


تماس  ||  3:59 AM




: